مجید 30 سال دارد. او به قتل پسرخالهاش متهم و مجرم شناخته شده است. هرچند اولیایدم برای اجرای قصاص مصمم بودند، اما سرانجام رضایت خود را اعلام کردند و این جوان از مرگ نجات یافت. مجید که دو هفته قبل در شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شده است، توضیح میدهد چه شد که آدم کشت و چگونه توانست رضایت بگیرد.
خیلی سخت و در ناامیدی مطلق گذشت. این شرایط واقعا عذاب آور است. با این که مادرم خیلی به من امیدواری می داد، اما می دانستم هر لحظه ممکن است حکم اجرا شود چون در بند اعدامی ها خیلی ها بودند که رفتند و نیامدند. خیلی ها هم رفتند، اما با بخشش برگشتند. با توجه به شناختی که از اولیای دم داشتم، فکر نمی کردم رضایت بدهند.
مقتول چه نسبتی با تو داشت؟
پسرخاله ام بود. ما مثل دو برادر بودیم، با هم بزرگ شدیم و با هم کار پیدا کردیم، حتی با هم مهاجرت کردیم و به تهران آمدیم.
چرا تهران، مگر در شهرخودتان کار نبود؟
هر جوانی دوست دارد زندگی خوبی داشته باشد. ما هم با تعریف هایی که شنیده بودیم فکر می کردیم، در تهران می توانیم خوشبخت تر باشیم. منصفانه نیست اگر بگویم تهران شهرخوبی نیست اتفاقا از ما خوب پذیرایی شد. مردم خوبی دارد، اما من بدشانسی آوردم و به یک قاتل تبدیل شدم.
اگر رابطه تو و پسرخاله ات تا این حد خوب بود، چرا او را کشتی؟
دعوا از یک شوخی شروع شد. ما داشتیم با هم شوخی می کردیم که عصبانی شدم. البته حمید شوخی را شروع کرد. به او گفتم بس است، دیگر حوصله ام سر رفت، اما توجهی نکرد و من هم عصبانی شدم و او را زدم. طوری که فوت شد.
مگر چطور با تو شوخی می کرد که تا این حد عصبانی شدی؟
داشتم در آشپزخانه غذا می پختم. ما با هم زندگی می کردیم و کسی نبود کارهایمان را انجام بدهد. حمید مگس کش را مرتب به سمت من پرت می کرد. به او گفتم شوخی بس است، دیگر این کار را نکن حتی دو بار گفتم از دستت عصبانی می شوم، اما توجهی نکرد و با مگس کش مرا می زد و من هم عصبانی شدم و او را زدم.
تو او را با چه وسیله ای زدی؟
با چوب او را زدم. یک ضربه هم بیشتر نزدم. ظاهرا ضربه خیلی محکم بود که این اتفاق افتاد.
علت مرگ چه بود؟
ضربه مغزی.گفتند ضربه ای که زده ای باعث شکستگی جمجمه و ضربه مغزی او شده است.
بعد از وارد کردن ضربه چه اتفاقی افتاد؟
ضربه را که زدم، حمید روی زمین افتاد. اول فکر کردم چیزی نشده و خودش را به بی هوشی زده است اما بعد که دیدم بلند نمی شود، او را به بیمارستان رساندم که گفتند فوت شده است.
موضوع را چطور به خانواده مقتول خبر دادی و آنها چه واکنشی نشان دادند؟
در بیمارستان دستگیر شدم و از طریق یکی از آشنایان به خانواده خودم و خاله ام خبر دادم که حمید فوت شده است. اول گفتم تصادف بوده، اما بعد واقعیت مشخص شد. خاله ام خیلی عصبانی شده بود. مادرم هم خیلی ناراحت بود. خلاصه این که اولش همه مرا طرد کردند، اما بعد پدر و مادرم کمکم کردند بتوانم از این وضع نجات یابم.
خاله و شوهرخاله ات خیلی ناراحت بودند و در دادگاه هم درخواست قصاص کردند. چطور شد نظرشان را تغییر دادند و تو را بخشیدند؟
اول فکر می کردم رضایت می دهند چون خاله ام مرا خیلی دوست داشت، اما او برای من درخواست قصاص کرد و گفت از خون پسرش نمی گذرد. او چند دختر داشت، اما پسرش فقط حمید بود. شش سال سر حرفش ماند و وقتی حکم تائید شد دیگر مطمئن شدم گذشتی در کار نیست، اما خدا را شکر مرا بخشیدند.
گفتی مادرت امیدوار بود، اما تو هیچ امیدی نداشتی.
مادرم می گفت بالاخره خاله ام را راضی می کند. او به هیچ وجه راضی نمی شد. دیگر پذیرفته بودم که مرگ در جوانی سرنوشت من است. توبه کردم و از خدا خواستم مرا ببخشد. من همیشه نماز می خواندم و در زندان هم وقت بیشتری داشتم. اتفاقات خوبی در زندان برایم افتاد و کلا زندگی ام تغییر کرد.
پس زندان آنقدرها هم که می گویند سخت نیست.
اتفاقا خیلی سخت است، بخصوص وقتی در بند قصاصی ها باشی و همان طور که گفتم همیشه عبادت می کردم و به خدا نزدیک بودم، اما سواد نداشتم. در زندان درس خواندم و کم کم توانستم کتاب بخوانم. کتاب های مذهبی و احادیث پیامبر و امامان را می خواندم، این طور بود که راه زندگی ام تغییر کرد و یک آدم دیگر شدم.
توضیح بده چطور رضایت گرفتی؟
همان طور که گفتم مادرم خیلی به من امیدواری می داد و می گفت بالاخره خاله ام را راضی می کند البته این اواخر خودش هم دیگر ناامید شده بود. بیچاره مادرم در این مدت پیر شد. یک روز پدرم تماس گرفت و گفت شوهرخاله ام تصمیم گرفته مصالحه کند. بزرگان فامیل جمع می شدند و در هر مناسبتی به خانه خاله ام می رفتند. خلاصه این که توانستند او را راضی کنند. بعد از آن پدرم خانه اش را فروخت و به شوهرخاله ام داد، البته خاله ام بدون قید و شرط بخشید، اما شوهرش گفت باید خسارت بپردازید.
شش سال از زمانی که زندانی شدی، گذشته است. در آن زمان جوانی بی تجربه بودی. آیا تجربیاتی که در زندان به دست آوردی، می تواند آینده ای بهتر برایت درست کند؟
سختی های زندان را در هیچ بخش از زندگی نمی توان تجربه کرد. متاسفانه بهترین سال های عمرم در بدترین شرایط ممکن گذشت، اما سواد یاد گرفتم.حتی توانستم احادیث بزرگان دین را با دقت بخوانم. فکر می کنم بعد از آزادی از زندان هم زندگی ام دیگر مثل سابق نباشد. یاد گرفتم خشمم را کنترل کنم. با تجربه تلخی که دارم، بیشتر مراقب رفتارم خواهم بود. قصد دارم بعد از آزادی اول بر سر مزار پسرخاله ام بروم و از او حلالیت بگیرم. البته حالا هم برایش نماز و دعا می خوانم. اگر خاله ام قبول کند، به دیدار او هم خواهم رفت.
در این مدت سعی کردی با خاله ات تماس تلفنی بگیری؟
بله چند بار تماس گرفتم، اما حاضرنشد با من صحبت کند. البته به او حق می دهم. کاری که کردم قابل جبران نیست، اما از روی عمد نبود. به هر حال پیغام فرستادم و از آنها برای این که مرا بخشیدند، تشکر کردم.
برنامه ای برای آینده ات داری؟
اولین برنامه ام این است که به خانواده ام رسیدگی و با کار و تلاش، خسارتی را که وارد شده جبران کنم و با پس انداز و وام و قرض، خانه ای برای پدرم بخرم.
باز هم می خواهی در تهران کار کنی؟
به شهرمان برمی گردم و همان جا کشاورزی می کنم. کار پرزحمتی است، اما باز هم شهرخودمان است و خانواده ام کنارم هستند. به هر حال اینها نقشه من برای آینده است. باید صبر کنیم و ببینیم خدا چه سرنوشتی برایم رقم زده است. از خدامی خواهم کمکم کند و مرا لحظه ای به حال خودم نگذارد و صبر و تحملم را در زندگی بالا ببرد.اگر فرصتی ماند، درس می خوانم و سعی می کنم بچه هایم را هم طوری تربیت کنم که در خدمت دین و خدا باشند. پدرم گفته بعد از آزادی کمکم می کند تا ازدواج کنم و زندگی تشکیل بدهم. البته تصمیم گرفته ام اول برای پدر و مادرم خدمت و بعد از ادواج کنم. بعد از ازدواج هم سعی می کنم تا زمانی که پدر و مادرم زنده هستند، درخدمتشان باشم. (ضمیمه تپش)
مریم عفتی
> مطلب این صفحه را به زبان دلخواه خود ترجمه کنید
این خبر را با دوستان خود به اشتراک بگذارید
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
یکشنبه 24,نوامبر,2024